English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3194 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
cross voting U رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
mine mooring U اتصال دادن مینها به همدیگر به وسیله سیم یا بند
log rolling U دسته بندی سیاسی که دران همدیگر رابستایندویاری کننداصول نان بهم قرض دادن
vetoed U رای مخالف دادن
vetoes U رای مخالف دادن
blackballs U رای مخالف دادن
vetoing U رای مخالف دادن
blackballed U رای مخالف دادن
blackball U رای مخالف دادن
veto U رای مخالف دادن
blackballing U رای مخالف دادن
negative voice U رای مخالف دادن
nix U هیچکس رای مخالف دادن
from opposite directions U از دوطرف روبروی هم
restrained beam U تیر دوطرف گیردار
double-breasted U دوطرف تکمه خور
reverses U حروفی که در جهت مخالف حروف دیگر نمایش داده می شوند برای تاکید.
reverse U حروفی که در جهت مخالف حروف دیگر نمایش داده می شوند برای تاکید.
reversing U حروفی که در جهت مخالف حروف دیگر نمایش داده می شوند برای تاکید.
reversed U حروفی که در جهت مخالف حروف دیگر نمایش داده می شوند برای تاکید.
look off U فریب دادن مدافع با نگاه به سمت مخالف پیش از پرتاب توپ
two way switch U قطع و وصل کننده برق از دوطرف
extensiontable U میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
reefing jacket U یکجور نیمتنه چسبان که از دوطرف دکمه میخورد
guard rail U نرده هائیکه در دوطرف پل جهت عابرین ساخته میشود
antisocial U مخالف اصول اجتماعی مخالف اجتماع
feedback U اطلاعاتی از یک منبع که برای تغییر دادن چیزی یا تامین پیشنهادی برای آن میباشد
invitations U عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
invitation U عمل پردازنده برای اتصال وسیله دیگر و امکان دادن به آن برای ارسال پیام
one a U همدیگر
each other U همدیگر
one an other U همدیگر
conferencing U اتصال چندین کامپیوتر وترمینال به هم برای اجازه دادن به گروهی از کاربران برای ارتباط برقرار کردن
to sue for damages U عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
skimming U محصولی را با قیمت بالاعرضه کردن برای اطمینان ازمقاومت ان و متعاقبا" تخفیف تدریجی دادن برای توسعه فروش
peer to each other U مانند همدیگر
self repelling U دافع همدیگر
to hug each other U همدیگر را بغل کردن
to blame one another U همدیگر را مقصر کردن
They grew attached ( attracted) to each other. U به همدیگر علاقمند شدند
to talk the same language <idiom> U همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
We speake the same language. we are on the same wavelength. we understand each other. U زبان همدیگر رامی فهمیم
They beat each other black and blue. U همدیگر را خونین ومالین کردند
to be on the same page <idiom> U همدیگر را فهمیدن [اصطلاح مجازی]
The twins are hardly distinguish between colors. U دوقلوها را از همدیگر نمی شد تشخیص داد
abutments U تکیه گاههای انتهائی دیوارهای پشتیبان دیوارههای انتهائی دوطرف پل
c U استفاده از سیستم کامپیوتری برای اجازه دادن به کاربران برای ارسال و دریافت پیام از سایر کاربران
blind date U قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
contiguous U خانههای گرافیکی یا حروفی که بر همدیگر اثر می گذارند
blind dates U قرار ملاقات میان زن ومردی که همدیگر را نمیشناسند
uberstreichen U لگام را برای چند گام رهاکردن برای نشان دادن گام مرتب اسب
scratch one's back <idiom> U کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
Knock off your fighting right now! U همین الآن از توی سر همدیگر زدن دست بکشید !
drags U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged U حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
friendly society U انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
friendly societies U انجمن تعاونی) که اعضای ان همدیگر رادرتنگدستی یاپیری یاری میکنن
hatched moulding U گچ بری که عبارت است ازدورشته خطهای متوازی که همدیگر راقطع کر
realised U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizes U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realized U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realize U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realizing the palette U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realising U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
realises U انتخاب مجموعه مشخص از رنگها برای قلم رنگی و استفاده از ان برای نمایش تصویر. معمولا توسط تط بیق دادن رنگها با قلم منط قی در سیستم
DIMM U سیستم مرتب کردن قط عات حافظه RAM در دوطرف کارت کوچک که قابل درج روی تخته اصلی کامپیوتر است تا حافظه اصلی بروز شود
lawn sprinkler U برای چمن اب دادن
microsoft U واسط کاربر چند کاره گرافیکی که برای استفاده ساده طراحی شده است . ویندوز از نشانه ها برای نمایش دادن فایل و قط عات استفاده میکند با mouse قابل کنترل است بر عکس DOS-MS که نیاز به دستورات تایپی دارد
sancify U برای امرمقدسی تخصیص دادن
smoothing or smoothed varnish U لاک برای جلا دادن
phew U برای نشان دادن بیزاری
to atone for something U کفاره دادن برای چیزی
readiness to report U امادگی برای پاسخ دادن
phew U برای نشان دادن بی تابی
time U وقت قرار دادن برای
timed U وقت قرار دادن برای
times U وقت قرار دادن برای
to make amends for something U کفاره دادن برای چیزی
to bleed for one's country U برای میهن خود خون دادن
benchrest U سکو برای تکیه دادن تیرانداز
to have done U برای کسی [دیگر] انجام دادن
authorizing U اجازه دادن برای انجام کاری
authorizes U اجازه دادن برای انجام کاری
authorize U اجازه دادن برای انجام کاری
authorising U اجازه دادن برای انجام کاری
authorises U اجازه دادن برای انجام کاری
irresponsiveness U عدم امادگی برای پاسخ دادن
to empower somebody to do something U اختیار دادن به کسی برای کاری
garden engine U اب پاش تلمبهای برای اب دادن باغ
put to the question U برای گرفتن اعتراف زجر دادن
microcycle U برای دادن زمان اجرای دستورات
I have nothing to declare. چیزی برای گمرک دادن ندارم.
put someone in the picture <idiom> U شرایط را شرح دادن برای کسی
waff U اهتزاز پرچم یا هر چیزدیگری برای علامت دادن
authorizing U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
to make an effort to do something U تلاش کردن برای انجام دادن کاری
bobble U برای لحظهای توازن رااز دست دادن
foliage plant U گیاهی که برای برگش پرورش دادن شود
burn in U حرارت دادن واکس برای مالیدن به کف اسکی
aid worker U دستیار داوطلب [برای توسعه دادن کشوری]
development aid volunteer U دستیار داوطلب [برای توسعه دادن کشوری]
interrupting U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
repertoire U فهرست نمایشهای اماده برای نمایش دادن
interrupt U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
authorises U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
development aid worker U دستیار داوطلب [برای توسعه دادن کشوری]
authorize U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
bobbles U برای لحظهای توازن رااز دست دادن
to try hard to do something U تقلا کردن برای انجام دادن کاری
processes U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
authorising U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
incorporation U جا دادن ایجاد شخصیت حقوقی برای شرکت
process U انجام دادن کارهایی برای تولید نتیجه
Baa! U بع! [صدای گوسفند دادن برای جلب توجه]
interrupts U تصمیم گیری برای ارجحیت دادن به وقفه ها
turboshaft U توربین گاز برای دادن قدرت به شفت
authorizes U اجازه دادن به کسی برای انجام کاری
check side U پیچ دادن به گوی برای برگشت به عقب
to wave one's handkerchief U دستمال جیب خود را [برای کسی] تکان دادن
to give somebody an ultimatum U به کسی آخرین مدت را دادن [برای اجرای قراردادی]
customizing U بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
development aid worker U دستیار مدد کار [برای توسعه دادن کشوری]
aid worker U دستیار مدد کار [برای توسعه دادن کشوری]
development aid volunteer U دستیار مدد کار [برای توسعه دادن کشوری]
customising U بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customises U بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customised U بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
attack U فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
forms U دستوری به چاپگر برای قرار دادن صفحه بعدی
permanently U انجام دادن به طریقی که برای همیشه باقی بماند
attacked U فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
attacks U فشار برای پایان دادن به عمل یک بازیگر کریکت
formed U دستوری به چاپگر برای قرار دادن صفحه بعدی
form U دستوری به چاپگر برای قرار دادن صفحه بعدی
loose ends <idiom> U بدون کار معلوم وروشنی برای انجام دادن
customize U بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
customized U بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
pack U قرار دادن چیزها در جعبه برای فروش یا ارسال
to off an agreement U قصد خود را برای الغای قراردادی اگاهی دادن
packs U قرار دادن چیزها در جعبه برای فروش یا ارسال
customizes U بهبود دادن به سیستم برای تط ابق با نیاز مشتری
nil pointer U نشانه گر برای نشان دادن انتهای لیست زنجیره موضوعات
increments U افزودن یک به یک عدد در یک ثبات اغلب برای ادامه دادن کار
numeric U حرفی که در برخی حالت برای نشان دادن یک عدد است .
thrusting U فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
hyphen U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
thrusts U فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
hyphens U علامت چاپ برای نشان دادن تقسیم کردن کلمه
increment U افزودن یک به یک عدد در یک ثبات اغلب برای ادامه دادن کار
to vote somebody on the board of directors U رای دادن به کسی برای عضو هیئت مدیره شدن
intestable U وصیت کردن ناشایسته برای گواه بودن یاگواهی دادن
clock U ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
experimental free handicap U دادن وزن اضافی ازمایشی به اسبها برای مسابقه اینده
PRN U نشانهای در Dos-Ms برای نشان دادن پورت چاپگر استاندارد
To do something prefunctorily. U برای رفع تکلیف ( از سر باز کردن ) کاری راانجام دادن
steel wool U براده فولاد برای صیقل دادن یاپاک کردن فروف
thrust U فشار دادن به اسکیت برای سرخوردن راست کردن بازو
clocks U ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
click U صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
clicks U صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
ground U تماس دادن چوب به زمین پشت گوی برای امادگی
clicked U صدای کوتاه مدت برای بیان فشار دادن یک کلید
adds U قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
adding U قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
add U قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
deadlock U موقعیتی که دو کاربر می خواهند به دو منبع در یک زمان دستیابی داشته باشند به هر کار یک منبع اخصای داده میشود ولی نمیتوانند ازمنابع همدیگر استفاده کنند
checked U رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
Good grief! <idiom> U این کلمه برای نشان دادن تعجب (چه خوب چه بد)استفاده میشود
stops U بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
check U رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
stopping U بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
xylotomy U برش دادن چوب بصورت ورقه نازکی برای ازمایش میکروسکپی
sectors U سوراخ در لبه دیسک برای نشان دادن محل اولین شیار
sight window U بریدگی بالای کمان برای جاگرفتن تیر و دادن دید بهتر
stop U بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
stopped U بیت ارسالی در اتباطات اسنکرون برای نشان دادن انتهای یک حرف
ablegate U مامور مخصوص پاپ درکشورهای بیگانه برای دادن نشان و خلعت
gluteus U یکی از سه عضله سرینی که برای حرکت دادن ران بکار میرود
alerts U تابلوی اخطار روی صفحه نمایش برای آگاهی دادن به کاربر
sector U سوراخ در لبه دیسک برای نشان دادن محل اولین شیار
orbital injection U دادن سرعت لازم برای چرخش دور یک مدار به سفینه فضایی
mock-up U مدل محصول جدید برای آزمایش یا نشان دادن به مشتریان موجود
mock-ups U مدل محصول جدید برای آزمایش یا نشان دادن به مشتریان موجود
graceful degradation U اجازه دادن به بخشهایی از سیستم برای کار کردن پس از خرابی یک بخش
accuracy U کل تعداد بیتهایی که برای نشان دادن یک عدد در کامپیوتر به کار می رود
checks U رقم اضافی در متن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
colours U صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
colour U صفحه نمایشی که امکانی برای نشان دادن اطلاعات رنگی دارد
ambitus U [اختصاص دادن فضایی در اطراف قبر یا آرامگاه برای دسترسی به کلیسا]
pit board U تخته برای دادن اطلاعات لازم به راننده معین در گروه کمکی
blips U علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
digit U عدد اضافی درمتن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
constituting U تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constitutes U تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituted U تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
cartoon design U نقشه شطرنجی فرش برای نشان دادن محل گره زدن
digits U عدد اضافی درمتن ارسالی برای نشان دادن و تصحیح خطاها
blip U علامت کوچک روی نوار یا فیلم برای نشان دادن موقعیت
indicator U نوری که برای اخطار دادن یا بیان وضعیت یک قطعه به کار می رود
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com